فرار از قصه ای   2009-05-16 15:42:32

گفتم: نیلی میشود از توی قصه‌ای فرار کنی. گفت: آدم اگر بخواهد میتواند از توی هر قصه‌ای فرار کند.
گفتم: سخت است زندگی، زندگی در قصه. گفتم زندگی زنان قصه‌ی او بدتر از زندگی زنان قافله است و من باید بروم و همانی که بودم بشوم، او مرا میخواهد تا مانسش را پیدا کند وتهران اگر مثل غربت شیراز باشد به رفتنش نمی‌ارزد. و او کاسه‌کوزه‌هایش را میفروشد تا بتواند تکه نانی بخرد و شب‌وروز بنویسد، گفتم، گاهی که چیزی برای فروش ندارد جعبه‌هایی از بیرون می‌اورد که تویش استخوان مرغ، چوب کبریت وته‌سیگاراست، او آشغالها را جمع میکند و استخوانهای مرغ را میجود...
فقط نویسنده‌ها میتوانند اینجور زندگی کنند، من طاقت ندارم، دیگر نمیخواهم در غربت شیراز بمانم، دیگر نمی‌خواهم با کس تازه‌ای آشنا شوم. گدایی و فال مرا ماندگار این غربت می‌کند، این‌است که آمدم خانه‌ی توتا خرج راهم را بدهی تا بروم...


قسمتی از رمان( کولی کنار آتش ) منیرو روانی پور.


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات